
پیش از این که بخواهیم تکنیک های شعر سپید را مورد برسی و ارزیابی قرار دهیم، لازم است بدانیم آیا غیر از نبود وزن وقافیه، مشخصه های دیگری هم وجود دارد که بتوان آنها را به عنوان ” معیار” یا ” قاعده” برای شعر سپید فرض کرد؟ اصولاً چنین چیزی در شعرسپید امکان دارد؟
تردیدی نیست که شعر تنها از طبیعت به وجود نمی آید بلکه با احساس، اندیشه، قریحه و فعل آدمی نیز سروکار دارد و از تلاش ذهنی انسان در زبان شکل می گیرد. لهذا از آنجایی که پدیده های مولود آدمی ثبات ندارند، شعر وقواعد مربوط به آن هم نمی توانند، حالت ثابتی داشته باشند. از این رو می بینیم بسیاری از قاعده های شعری به مرور زمان تغییر یافته اند. چه این که زبان به عنوان نشانه همیشه با تحولات تاریخی، شکل های گوناگونی از خود نشان داده است. بر این اساس، زبان ها متناسب با مردم هر زمان و هر حوزهء جغرافیایی، صورت خاصی یافته اند. شعرهم که شکل ویژه ای در هر زبان است، ساختار متفاوتی داشته است. قوانین آن در چارچوب زبان هر دوره ومحل، تحولات گوناگونی پیدا کرده است. زمانی، وزن وقافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می گردید. زمان دیگر فرم و تخیل به علاوهء عناصر مذکور معیار سنجش قرار می گرفتند و اینک در دورهء معاصر، ادبیت، منطق و بیان شاعرانه، استوانه های اصلی شعررا تشکیل می دهند.
بنابر این، هیچ معیار ثابتی نمی توان برای آن فرض کرد. هر آنچه به عنوان قاعده برای شعر جعل کرده اند، با تغییر شرایط فکری و زبانی، قابل تحول می باشد.
آنچه را که برای شعر سپید گفته اند نیز از این دایره خارج نمی باشد. تنها چیزی که می تواند به عنوان معیار ، در شعر سپید قابل پذیرش باشد، نبود وزن عروضی و قافیه است. دیگر مشخصه های آن می توانند در تقویه فرم و ادبیت آن مؤثر باشند.
بناءاً نام بردن از بعضی چیز ها به عنوان تکنیک به این معنا نیست که این عناصر، هیچگاه تغییر پذیر نیستند و نمی توان آنها را با روش جدید تر معاوضه کرد بلکه به این مفهوم است که شعر سپید با ترکیب از این اصول به مرحلهء عالی تری از کمال در فرم می رسد.
وهمچنان ذکر شماری از این عناصر به معنای نفی عناصر دیگر نمی باشد. ممکن است خیلی از خصایص در شعر سپید وجود داشته باشد، که بدون یاد کرد از آنها در گذشته باشیم. تکیه این قلم بر این است که به تعدادی از عناصر برجسته که موجب شکوه شعر سپید شاملو شده است و ما می توانیم از آنها در اشعار خود نیز استفاده ببریم، اشاره نماییم ورنه شگرد های شعر سپید بسیار زیادتر از آن است که به شمارش در آید.
بهر ترتیب عناصر عمده به دیدهء نگارنده این هاست:
موسیقی، تکرار، قرینه سازی، ایجاز، ترکیب سازی، رنگ ، حرکت، کلمه شناسی، تناسب، دستور زبان، تقطیع، شکل نهایی، منطق شعری، شکل ذهنی، کشف و ساختمان.
از موسیقی شعر به صورت مفصل در مقاله ء جایگاه وزن در شعر سپید بحث صورت گرفته است. تکرار، قرینه سازی، ایجاز، ترکیب سازی، رنگ، حرکت، موضوعاتی اند که در کتاب “آموزش شعر” اثر نگارنده به صورت مفصل شرح داده شده اند لذا حاجت به تکرار آن در این جا دیده نمی شود. حال به چند بحث دیگر که بدانها پرداخته نشده است، می پردازیم:
یک . پیوستگی کلمه ها
از کلمه می توان با عنوان های مستقل بحث نمود؛ بررسی زیبایی شناسانهء کلمه ها از جمله مهم ترین موضوعات می باشد. آهنگ وموسیقی کلمه ها مقولهء دیگری است که می شود با تکیه بر آن، به بازشناسی آنها پرداخت. دقت در بعد محتوایی وفضای درونی واژه ها، موضوع جداگانه یی است که ما را در شناخت کامل یک شعر، کمک می کند. موضوع مهم دیگر، بحث از پیوست وگسست کلمه ها می باشد. این بحث از آنجا در مدار توجه ما قرار می گیرد که در اشعار کلاسیک و یا نیمایی، وزن عروضی وجود دارد. این وزن عروضی مثل نخ تسبیح، کلمه ها و مصراع هارا با همدیگر مرتبط می سازد. اما در شعر سپید این نخ دیده نمی شود، بناءاً باید چیزی را جستجو نمود که بتواند میان واژه ها، حلقهء ارتباطی برقرار نموده جلو گسست آنها را بگیرد. به نظر می رسد چهار امر می تواند شعر سپید را از این ناحیه کمک برساند:
۱- ذهن شاعر: شعر برخاسته از فضای ذهنی شاعر است. موجودات ذهنی شاعر در قالب کلمه ها تمثیل می یابند. پس چیزی که می تواند میان واژه ها پیوندی برقرار سازد، ذهن شاعر است. اگرشاعر در یک شعر، به ایجاد چندین صورت خیالی دست بزند، طبعاً روابط عاطفی و صوری واژه ها دچار اختلال و شکست خواهد شد. اما اگر سیر ذهنی شاعر، در فضای واحدی باشد، واژه ها می توانند با اتحاد خوب تری در پردهء شعر ظاهر گردند. مثلاً این نمونه را ببینید:
سرشار از حلاوت رؤیای کودکی
یک سینه پر هوای بهارانم
در ارتفاع
خواب زمرد
همزاد
باد
و جنگل
و بارانم.
(آرش آذیش، بوطیقای خاک،چاپ اول، انتشارات میوند،کابل ۱۳۸۳ ه . ش، ص ۵۳ )
شاعر در هنگام سرایش، پرندهء خیالش را در دنیای کودکی پرواز داده است. چیزی که در دنیای کودکی وجود دارد همین نوع رؤیا هاست؛ هوای بارانی، زمزمهء باد در جنگل و پرواز تا ارتفاع کوه های سرسبز. فضای واحدی که شاعر در ذهنش آنرا پرورانده، همه، در آوردن کلمه ها مناسب و همخون، کمک کرده است. پس همخونی کلمه ها در این شعر زادهء فضای ذهنی شاعر است. بالمقابل وقتی به این شعر نگاه می کنیم میان واژه ها چندان پیوستگی صوری و معنایی نمی بینیم:
پرنده گان سرسام
در ریشه های
کاج و صنوبر
آشیانه می جویند.
دار های قالین،
چون امعاء و احشای له شده
با دست هایی که
گره می ریختند،
و گلستان می چینند،
جگرگاه لاژوردینهء دره ها را
انباشته اند،
دنبره های زه گسیخته،
اندوهان عتیق،
کوهمردان پاک ساده را،
در خاک وخون
و یخ
سنگ
فسیل می کنند.
(همان، ص ۸۸ )
در این پاره شعر می بینیم که شاعر خودش را در چندین فضای ذهنی قرار داده است و از خوانندهء خود نیز می خواهد تا با او در این سفر اشتراک نماید. پرنده، ریشه های کاج وبعد دار های قالین وسپس گلستان، دره، یخ وسنگ، واژه هایی اند که هر کدام از فضای خاصی جدا شده اند. اگر وحدت معنایی شعر نمی بود، قطعاً یک خواننده عادی نمی توانست رابطهء این اشیا را با همدیگر درک نماید.
۲ – فضای کلی شعر: گاهی کلمه ها به صورت مستقیم با همدیگر ارتباط برقرار می سازند و گاهی به صورت غیر مستقیم. ارتباط مستقیم کلمه ها از همنشینی و پیوند معنایی آنها به وجود می آید و ارتباط غیر مستقیم از طریق قرار گرفتن واژه ها در فضای مشترک شکل می گیرد. واژه ها با تنفس در هوای مشترک دست در دست همدیگر داده صورت درونی شعر را بازسازی می کنند. این شعر را تماشا کنید:
سینه کشان فراز می شوم
اما
شوق بلندا
و فتح قله ندارم
چیزی
وسوسه ام می کند
که در آن بالا
لحظه ای
طرهء برفین به باد سرد سپارم
و شناور مانم
رو در روی آفاق دور.
( منوچهر آتشی، گندم و گیلاس، چاپ اول، انتشارات قطره، تهران ۱۳۷۰ ه . ش ، ص ۱۷۵ )
می بینید که این شعر در فضای واحدی سروده شده است. شاعر شوق رفتن بر فراز قله راندارد اما چیزی از درون او را وسوسه می کند که طرهء برفین خود را بر باد سرد سپرده خود، رو در روی آفاق دور شناور ماند. واژه های فراز و آفاق، قله و برف و باد، در پیوند معنایی یا یکتایی فضا نقش عمده را ایفا کرده اند و از طرفی هم این وحدت فضایی، موجب گردیده است تا رابطهء مصراع ها و کلمه ها همچنام محفوظ باقی بماند.
۳ – آهنگ : چیز دیگری که می تواند کلمه ها را باهم مرتبط سازد، آهنگ آنهاست. کلمه ها به غیر از وزن عروضی، موسیقیی دیگری هم دارند که به آنها موسیقی داخلی و کناری گفته می شود. قافیه، تجنیس، تضاد وطباق از عناصری می باشند که آهنگ کلمه ها را تامین می نمایند. مثل اهنگی که در این شعر دیده می شود:
اگر تو بخواهی
مورچه ای را از خانه اش دور می کنم
و گرسنگی رابه دنیا بر می گردانم
دستم را تا آرنج در دهانم فرومی برم
وخودم را
چون پیراهنی پشت و رو می کنم
( غلامرضابروسان، یک بسته سیگار در تبعید، چاپ اول، نشراز مولف، مشهد، تابستان ۱۳۸۴ ه . ش، ص۳۹ )
کلمه ها ی “فرو” و “پشت ورو” به خاطر همقافیه بودن میان دو مصراع آهنگی را به وجود آورده است. بین ” دور می کنم” و ” برمی گردانم” تضاد به مشاهده می رسد. همچنان واژه های ” مورچه( که همیشه برای ذخیرهء زمستان خود آذوقه جمع می کند) و ” گرسنگی” ، ” پشت” و ” رو” ، تضاد وجود دارد. وجود چنین آهنگ برخاسته از موسیقی داخلی و کناری، به هماهنگ ساختن کلمه ها کمک شایانی رسانده میان آنها موآنست والفت برقرار کرده است.
۴ – معنا: محتوای یک شعر هم می تواند در ایجاد پیوند میان واژه ها نقش داشته باشد. چه این که واژه ها، بنیه و اساس یک شعر را تشکیل می دهند. هر مفهومی برای بیان، واژهء خاص خود را می طلبد. در صورتی که یک شعر در مفهوم واحدی سروده شده باشد، طبعاً کلمه ها آن هم به نوعی از پیوستگی و خویشاوندی برخوردار خواهد بود. چنانچه در شعرفوق می بینیم. از طرف دیگر واژه ها به دنبال محتوا حرکت می کنند. شاعر وقتی چیزی را می خواهد بیان کند، طبعاً واژه هایی، خود را بر زبان او جاری می سازند که بتوانند مفهوم مورد نظر او را ارایه نمایند.
دو . تسلسل
یک شعر همیشه یک شعر است. از آغاز تا انتهای آن پیام واحدی دارد. زبان در عین پیچیدگی از پیوستگی نیز برخوردار می باشد. عاطفه وتخیل در زبان واحد به تلاقی هم می رسند. شاعر مسیر مشخصی را می پیماید.از وقتی که شعر آغاز می شود تا هنگامی که پایان می یابد، خواننده در خط معینی حرکت می کند. شعربا یک هدفمندی شروع و با همان هدفمندی به غایت خود می رسد. این گره خوردگی عناصر، توام با جهت منطقی شعر به پیش می رود. شعر شکل حلقه و یا زنجیری را پیدا می کند که هردو سوی آن بهم دیگر گره خورده اند. برای روشن شدن مطلب به این مثال توجه کنید:
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟
شب و
رود بی انحنای ستارگان
که سرد می گذرد.
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یاد آورد کدام خاطره را
با قصیدهء نفسگیر غوکان
تعزیتی می کند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای هماواز دوازده گلوله
سوراخ
می شود؟
*
اگر بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟
( احمد شاملو، ابراهیم در آتش، چاپ ششم، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۷۱ ه . ش ، ص ۱۲)
شعر با شب شروع می شود. بعد باسؤالی از شب ادامه می یابد. پرسش بار دیگر تکرار می شود؛ ” برای چه زیباست شب؟” در نگاه شاعر همه چیز رنگ دیگر دارد. همه گنگ و ساکتند، حتا ستارگان نیز. به تعقیب این پرسش، سؤال لحن تند تری پیدا می کند و با نوعی از اعتراض می پرسد: این سوگواران دراز گیسو که بر دو جانب رود ایستاده اند، به چه می اندیشند و خاطرهء کدام گذشتهء تاریک را به یاد می آرند؟ در پایان بازسؤال اولی تکرار می گردد. شعر در کلیت خود یک پرسش را مطرح می کند؛ شاعر می خواهد بفهمد که ستاره ها چرا شب را زیبا ساخته اند و جهت زیباسازی شب چیست؟ چرا هیچ چیز به این پرسش پاسخ نمی دهند؟
این شعر، هم در محور افقی وهم در محور عمودی از هماهنگی خوبی برخوردار می باشد. جدا از پیام، فضا و حرکت در مسیر مشخص خود، در بعد صوری و زبانی نیز از یگانگی وهمزیستی لازم بهره مند است. از همان آغاز، وقتی نگاه می کنیم، می بینیم میان کلمه های ” شب و ستارگان، رود، سرد، می گذرد و دراز”، رابطهء معنوی برقرار می باشد. همچنان “سوگواران”، “گیسو” و”تعزیت” در جهت سیاهی با شب تناسب معنوی پیدا نموده اند. “غوکان” با ” رود” همخونی دارد. “قصیده” با ” دراز” پیوند دارد. ” صدا”، هماواز”، ” گلوله” با ” نفسگیر” الفت ودست دوستی دراز کرده اند. به این ترتیب وقتی سلسلهء شعر به این جا می رسد، شاعر انتهای شعرش را توسط تکرارسؤال های نخست، با آغاز شعر گره می زند و به این صورت شعر خود را مکمل می سازد.
بنابر این، روشن می گردد که تسلسل یکی از ویژه گی های مهم شعر سپید می باشد. حال باید دید که – به طور مشخص- تسلسل از چه چیزهایی به وجود می آید؟
به نظر می رسد چند چیز می تواند شاعر را برای رسیدن به این هدف کمک کند:
۱ – تناسب در محور عمودی: کلمه ها همانگونه که در محور افقی خیال با هم دیگر برخورد ارگانیکی دارند در محور عمودی نیز می توانند – به نحوی – همدیگر را پذیرا شوند. چنانچه دیدیم کلمه ها شب، ستارگان، گیسو و تعزیت، تناسب معنوی پیدا کرده اند. علاقه یا وجه مشترکی که اینها را در یک فضا جمع کرده است، سیاهی می باشد. سیاهی عاملی است که شاعر به وسیلهء آن این واژه ها را در پهلوی هم نشانده است.
۲- فضای مشترک: هنگامی که شعر با فضای واحدی سروده می شود، طبعاً کلمه ها هم در فضای مشترکی قرار می گیرند. باز هم شعر بالا می تواند مثال خوبی باشد . شاعر در یک شب تاریک، کنار رودی ایستاده است که جز صدای نفسگیر غوکان چیزی از آن به گوش نمی رسد. همین بودن شاعر در چنین فضایی، موجب شده است تا واژه ها هم متناسب با فضا برگزیده شد.
۳– آهنگ: موسیقی به هر نوع خود می تواند میان واژه ها ارتباط برقرار سازد. ارتباط آوایی کلمه ها شعر را یکدست کرده به آن لذت و زیبایی می بخشد.
۴ – تکرار: تکرار در صورتی که به ایجاز شعر لطمه نزند، سبب پیوند لفظی شعر می شود. در شعر فوق می بینیم تکرار جملات؛ “اگر بیهده زیباست شب ، برای که زیباست شب و برای چه زیباست؟” دو سر زنجیرهء شعر را در همدیگر متصل ساخته است.
۵ – بدیع و بیان : استفاده درست از صنایع بدیعی وبیانی هم می تواند شاعر را در جهت تسلسل کلمه ها کمک کند.
سه. آغاز و انجام
شروع شعربه دست شاعر نیست. شعر خود به سراغ شاعر می آید. بدون این که او آگاهی داشته باشد یا بخواهد، شعر خود را بر او تحمیل می کند. به تعبیر دقیق تر، شروع شعر با نوعی الهام همراه است. چیزی مانند برق برذهن شاعر فرود می آید وشعر آغاز می شود. برخی بر این باور اند که کل شعر الهام است. چرا که هر بیت ناگهان از زبان شاعر بیرون می آید. شاعر در ساختن هر بیت، تصمیم نمی گیرد. ارادهء قبلی شاعر نیست که شعر او را می سازد بلکه چیزی از درون، مفاهیم را بر زبان شاعر جاری می سازد. طبق این برداشت، شعر آغاز و انجام ندارد. برایش ساعت معین نمی توان تعیین کرد. اما عدهء دیگر بر این نظر اند که نخستین مصراع شعر از الهام به وجود می آید. بقیهء مصراع ها می توانند از تلاش شاعر ساخته شوند. بعضی هم معتقدند که شعر نیاز به ” حال” دارد. حالِ شعر همان زمان سرایش آن است. طفل تا هنگامی که وقت حمل آن تکمیل نگردیده ، درشکم مادر است اما به مجردی که زمان زایمان فرارسید، دگر شکم مادر جای او نیست. شاعر هم تنها زمانی که شعر به سراغش می آید می تواند شعر بسراید در غیر آن هرچه سعی ورزد، نمی تواند چیزی را خلق کند. تا وقتی که این “حالت شاعرانه” ادامه دارد، شاعر توان آفرینش را دارد، زمانی که این حالت از میان برود، شاعر دیگر شاعر نیست. کوشش اوهم در راستای آفرینش بی نتیجه است. بهر ترتیب برای شروع شعر نمی توان زمان و یا شکل خاصی راتعیین کرد و گفت: شعربایدازاین جا و به این شکل آغاز یابد. اما نسبت به پایان شعراین امکان وجود دارد. پایان شعر مانند نخی نیست که از دست شاعر رها شده باشد. بلکه در اختیار اوست و او می تواند تصمیم بگیرد که چه هنگام شعرش را پایان بخشد. برای برخی از قالب های کلاسیک حدی را معین کرد ه اند و گفته اند مثلاً غزل باید از سه بیت کمتر و از یازده بیت بیش تر نباشد. یا مثلاً دوبیتی و روباعی هیچگاه از دو بیت بیش تر سروده شده نمی تواند. لیکن در شعر غیر کلاسیک خصوصاً شعر سپید مقیاسی را نمی توان تعیین کرد. بستگی به حرف شاعر دارد. این قالب همانگونه که در وزن خود آزاد است در ادامهء خود نیز آزاد می باشد.
با این وجود نباید این نکته را فراموش کرد که هرچه شعر طولانی شود، خواننده کمتر به خواندن آن علاقه می گیرد. در زمان کنوین هر نوشته ای که کوتاه بوده است، توفیق بیش تر در جلب مخاطب داشته است. از اینرو ایجاز را از لوازم شعر به حساب آورده اند؛ چه این که هدف در شعر لذت بردن خواننده است نه به وجود آوردن ملالت خاطر آن. بنا براین هرچه شعر کوتاه تر باشد و با ایجاز همره گردد، پسند طبع مخاطب خوهد بود. اصلاً وقتی بیاییم یک نگاه به روند جاری شعر بیندازیم در می یابیم که گرایش به کوتاه سرایی چه در داستان و چه در شعر از خصوصیات ادبیات معاصر به شمار می رود. نویسندگان تلاش می روزند تا آثار شان را هر چه کوتاه بنویسند. زیرا در دنیای کنونی که مشغولیت ها به اندازهء کافی انسان ها را خسته کرده است، دیگر فرصت برای مطالعه رمان کمتر میسر می باشد. از این جهت گفته رمان به بن بست رسید است.
بهر صورت چه شعر کوتاه باشد یا طویل، مهم چگونگی پایان دادن به آن است. یعنی شاعر چگونه باید آن را پایان دهد؟ وقتی حرف شاعر به اتمام می رسد باید چه کار کند تا شعر به شکل احسن خاتمه یابد یا به تعبیر دیگر حسن ختام شعر چگونه باید باشد؟
در این باره چنانچه قبلا هم اشاره شد، شعر سپید حالت حلقهء زنجیر را دارد؛ آغاز و انجام آن به گونه ای است که بدون تأمل نمی توان نقطهء پایان آن را به دست آورد. به این شعر نگاه کنید:
بر ارتفاع
ساحل مشکوک
برج چراغ را
ندیده بینگار
چراغبارهء بیچاره!
سفری بدینگونه دشوار
وناهنجاریی
مزمن
راه
و نگاه
کجای این
رواق نفرینی
چنین در پی
خویش میکشاندت
چراغبارهء بیچاره!
فردا را
امیدی اگرت
نیست.
وسحر را
که جامهء چرکین
به چشمهء خورشید
بپیراید
دستانت را
تا اقصای این
رواق ِ
مکدر
به جستجوی چراغی
از آستین صبر برون کن
چراغبارهء بیچاره!
( آرش آذیش، بوطیقای خاک، چاپ اول، نشر مطبعهء بهیر۱۳۸۳ ، ص ۳۶ )
این شعراز سه قسمت تشکیل یافته است؛ اول ، وسط و پایان. هر سه قسمت شعر با یک چیز بهم دیگر پیوند خورده است. کلمهء ” چراغ” و جملهء “چراغبارهء بیچاره!” آغاز، وسط و انجام شعر را بهم دیگر گره زده است. و اگر شعر با همین جملهء ” چراغبارهء بیچاره” پایان نمی پذیرفت، از انسجام و استحکام خود می افتاد. کلمه ها ارتفاع، نگاه، رواق، فردا، سحر و خورشید، گره های فرعیی اند که طناب شعر را بیش تر از بیش محکم ساخته اند.
کار دیگری که در این باب می توان انجام داد این است که مصراع های قبلی را زمینه برای پایان آن قرار دهیم. به این معنا که وقتی شعر آغاز می شود، شاعر گام هایش را آهسته آهسته به جلو بر می دارد. به همین صورت پیش می رود تا این که احساس می کند که حرف به پایان خود خود رسیده است. در این موقعیت باید این هنر را داشته باشد که شعر را به گونه ای خاتمه دهد که مخاطب باشنیدن یا خواندن آن احساس آرامش کند و دیگر منتظر چیزی نماند. چنانچه عین کار را ما در دوبیتی یا رباعی انجام می دهیم. این دوبیتی باباطاهر را یکبار بخوانید:
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
می بینید که چگونه سه مصراع نخست مقدمه برای مصراع آخر قرار گرفته اند. مصراع آخر در حقیقت سنگ تمام شعر می باشد. یا مثل این شعر از احمد ضیا رفعت:
وقتی ابر در فضا می خرامید
و باران
سر بر سنگ می کوفت
دانستم
که
میان آسمان و بی مایه گان
رابطه ییست.
( احمد ضیا رفعت، کنار خیابان، چاپ اول، نشر بنگاه انتشارات و مطبعه میوند، زمستان ۱۳۸۲ ه . ش ، ص ۵)
دراین جا نیز قسمت پایانی شعر نتیجهء قسمت نخست است. شاعر با بیان “دانستم/ میان آسمان و بی مایه گان/ رابطه ییست” کلام خویش را تکمیل کرده و انتظار مخاطب را پایان برده است. دیگر مخاطب منتظر نمی نشیند که چه وقت سخن شاعر به اتمام می رسد. اگر شاعر باز بخواهد سخنان خود را ادامه دهد، مجبور است بند جداگانه ای برگزیند. یا شعر مستقلی به وجود آورد.
محمد جعفری
از وبلاگ صدای سوختهhttp://jafarimahmood.blogfa.com/